Wednesday, February 25, 2009

ترانه اي براي آزادي


ترانه اي براي آزادي
اگر ز پا نشسته‌ام، گمان مبر كه خسته‌ام ز غصه‌ها خميده‌ام، ز دردها شكسته‌ام
اگر چنين چو خامشان، لب از خروش بسته‌ام گمان مبر كه لحظه‌اي، ز فكر تو گسسته‌ام
چه خنده‌ها كه بي‌تو غم، چه چشم‌ها كه بي‌تو نم چه قلب‌ها كه بي رخت، به سنگ غم شكسته شد
چه پشت‌ها كه بي‌تو خم، چه كام‌ها كه پر ز سمچه روزها كه عاقبت، شب سياه و خسته شد
چه روي‌ها كه بي‌تو زرد، چه قلب‌ها كه بي‌تو سردچه خنده‌ها به چهره‌ها، كه بي‌تو چون فسانه شد
چه ناله‌ها كه پر ز درد، چه سينه‌ها كه پر ز گردچه حلق‌ها كه پر ز خون، به زور تازيانه شد
تو رفتي و شكوفه‌ها، خزان شدند و ريختنداز آسمان شهر ما، ستاره‌ها گريختند
تو رفتي و ترانه‌ها، قصيده‌هاي تلخ شد اميدها و شورها، به تيغ غم گسيختند
كنون بيا دوباره تا، ز روزن نگاه توز پشت ابرهاي شوم، به آسمان نظر كنيم
به بال‌هاي آرزو، به سوي روشناي عشق از اين شب سياه و سرد، به دست تو گذر كنيم
از: سيد امير حسين امامي

No comments:

Post a Comment