Monday, March 2, 2009




طلوع کن! طلوع کن!
  در این ستاره مردگی !
  که از تو تازه میشود
  این خلوت سرخوردگی !
طلوع کن! طلوع کن! 

«ما به خرداد پر از حادثه عادت داریم»
بله دوستان عزیز موعد فرارسید یعنی یکی از مواعید و امروز یکشنبه 11 اسفند 1387 آمد و همگی به عهد و قول خود عمل کردیم و همانطور که تا قبل از بهمن امسال همه با هم و یکصدا میخواستیم سید بزرگوار سید محمد خاتمی در کنار ما باشد و در کارزار کار زار مسولیت و حکومت امروز این مرز وبوم وخاک پاک که چندی ست در آن گلهای شاد و رنگارنگ پژمرده میشوند و نهالهای رو به رشد و بالندگی در نونهالی خموده و بال شکسته، و نه دیگر سرو میشوند و نه اوج میگیرند، شرکت کند، و او با بغض و دل خون این 12 سال ناهمواری گفت:«من میایم و با قدرت در این انتخابات شرکت میکنم» و آمد که به عهد خود وفاکند بار دیگر. ما هم امروز که آن سید بزرگوار را درکنار خود داریم ته دلمان قرص و محکم شده و کمی از تنهایی در آمدیم. پس او را تنها نمیگذاریم و نگذاشتیم آمدیم موج 3 دوم را دور هم جشن گرفتیم و با دیدن چشمان پر از برق امید و صورتهای نه چندان شاد که شادی می طلبند، باز هم دلمان روشن شد که تنها نیستیم، دستهامان را مدام بالا بردیم هم کف زدیم و هم رو به بالا بسوی خدا بالا بردیم که شکرگزاری را با این خوشی و همدلی همراه کنیم... که از خرداد 76 آموختیم با هم باشیم تا شاد بتوانیم بودن و ماندن را... 
راستی امروز میگفتیم: **خاتمی قهرمان برای حفظ ایران امید ملت بمان**  
 و همینطور با هم فریاد زدیم: **خاتمی پاینده رییس جمهور آینده**
آره همه آمده بوند محصل و دانشجو و کاسب و مهندس و دکتر و استاد و خانه دار و هنرمند و قدیمی و جدیدی -راستی چرا در همه گردهماییهای برای خاتمی اینقدرتنوع چهره ها و صنفها دیده میشود؟؟-(میدونین، چون مینی بوس و اتوبوس نمیذارن به زور یه سریهارو بار کنند بیارن خالی کنن تا دوزار(دوریال قدیم) شعار بدن برن برا ناهار و شام!!)
اینا خودشون میان چرا؟ چون میدونن چی میخوان،میدونن کجا باید بیان،میدونن خرجشون با خودشونه هزینه باید کنن آره همه اینا رو میدونن و میان....
کمال تبریزی،حسام الدین سراج،هما روستا،لیلی رشیدی،استاد ضیاء موحد،حجه السلام مجید انصاری،دکتر اباذری، سعید رضوی فقیه دکتر شاهپور اعتماد و....اینایی که من خودم دیدم و میشناختم و و و .......و من و تو و دوستان و هموطن های دیگرمون و باز هم دیدیم کار سخت و مسیر طولانی در پیش داریم و فقط باید به جلو رفت و برد که سید بزرگوار هم در همان سالها در پاسخ بیهوده گویان گفته بود:"راه اصلاحات راهی بدون بازگشت است" و شاید بعضی از ما خسته بودیم و متوجه نشدیم که چه گفت...
اما ،اما این بار دیگر هرگز خسته نمیشویم هرگز سست نمیشویم هرگز گلایه نمیکنیم و قول میدهیم که همه چیز را یکجا و در یک زمان و از یک نفر نخواهیم و موقتی راضی نشویم بلکه برای همیشه بخواهیم و برایش هزینه کنیم و راه را برویم تا برایمان بماند و بماند
راستی لیلی رشیدی آمد روی سن و گفت: آقای خاتمی شما یکبار گفتید که بچه یزد و کویر هستین، آسمان کویر همیشه ستاره بارونه، آسمون شهر ما چند وقته که خالی از ستاره هاست، بیا و آسمون شهر مارو ستاره بارون کن....
صبا کوچولو دختر 7و8 ساله ای آمد روی صحنه و این شعر راخوند:
  سلام به حاج خاتمی نداشته باش ماتمی
میشود اوضا بهتر بدیها از در رفتن  
تنها امید مایی نری یه وقت تو جایی 
با شادی و با خنده بشو رییس بنده  
  در بخشی از بالای سمت چپ سالن جمعی از دانشجویان پلی تکنیک دور هم جمع بودند همه غمزده و غصه دار،حدود 7و8 عکس بزرگ از همکلاسیهایشان را که هفته پیش دستگیر شده بودند به همراه داشتند و هرزچند گاهی بر میخواستند و عکسها را با سکوت بالا میبردند. دلمان لرزید و غصه دار شدیم و آرام آرام زمزمه کردیم:دانشجوی زندانی آزاد باید گردد. و چقدر یواش گفتیم چرا که....
گروه دیگری در سمت دیگر از علم وصنعت بودند که روی پلاکارد نوشته بودند:«ما که دلمان خون است» و این آوای دانشجوی جوان ایرانی است امروز. با هم قسمت کردیم غمها ودرد دلهامان را دراین محفل با صفای بی کلک و دروغ و تزویر بدون اغیار و کمی سبک شدیم و ترو تازه شدیم به طراوت همدیگر که دوباره غنچه ها و گلهایمان را سرزنده و شاداب و رنگ به رنگ ببینیم.  
 اصلا دیگه تصمیم خودمون گرفتیم : 
ما میخواهیم دگه همیشه بخندیم و دست بزنیم آنهم دستهایمان را بالا بیاوریم ودست بزنیم دیگر نمیخواهیم قایمشان کنیم ، 
میخواهیم شاد باشیم از چی؟ 
از چیزهایی که خودمان انتخاب میکنیم وبر آنها صبر میورزیم تا کامل شوند
میخواهیم ریشه کینه توزی و دشمنی و بغض را بخشکانیم هم در بین خودمان و هم نسبت به دیگر آدمها و ملتهای دنیا.
اصلا میخواهیم کلمات کینه،غصه،یاس و اندوه وترساندن و زندان و(وای چقدر زیاد شدند این کلمات در ذهن ما؟؟؟) را از کتاب لغتمان دور بریزیم و از صبحگاهان تا شامگاهان بدویم و کار کنیم و شاد باشیم و عشق بدهیم و عشق بگیریم و آباد کنیم و آزاد باشیم...

دوستان ماجرای حضور امروز همچنان ادامه داره باز هم براتون مینویسم البته فیلم و عکس و صدا هم ضبط کردم آماده میکنم براتون و توی صفحه««طلوع»» میگذارم
.